سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وى خوار گردید . [نهج البلاغه]

چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی  خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند ادامه مطلب...

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 87/5/12:: 8:34 صبح     |     () نظر

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم. همین

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 87/5/6:: 9:3 صبح     |     () نظر

"خدایا فقط تو"


 

 هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد،


 

 تو او را خراب کردی،


 

خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم،


 

 تو دلم را شکستی،


 

 عشق هر کسی را که به دل گرفتم،


 

 تو قرار از من گرفتی،


 

هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم،


 

 در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی،


 

 برای دلم امنیتی به وجود آورم،


 

 تو یکباره همه را برهم زدی،


 

 و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی،


 

 تا هیچ آرزویی در دل نپرورم


 

هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم....


 

 تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم


 

 و به جز تو آرزویی نداشته باشم،


 

 و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم،


 

و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم...


 

 خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."
 

 

شهید چمران


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 87/5/2:: 12:49 عصر     |     () نظر

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی
داشتم

خدا گفت

پس می خواهی با من گفتگو کنی؟

گفتم اگر وقت داشته باشید


خدا لبخند زد !


وقت من ابدی است

چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی
از من بپرسی ؟

چه چیز بیش از همه شما را در مورد
انسان متعجب می کند ؟


خدا پاسخ داد :


این که آنها از بودن در دوران کودکی
ملول می شوند

عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد


حسرت دوران کودکی را می خورند

اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن
پول می کنند


و بعد

پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند

اینکه با نگرانی نسبت به آینده


زمان حال را فراموش می کنند

آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می
کنند

نه در آینده

این که چنان زندگی می کنند که گویی ،
نخواهند مرد


و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده
اند

خداوند دستهای مرا در دست گرفت


و مدتی هر دو ساکت ماندیم
.

.

.

.

.

بعد پرسیدم



به عنوان خالق انسانها



می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی
را یاد بگیرند ؟



خداوند با لبخند پاسخ داد :



یاد بگیرند که نمی توان دیگران را
مجبور به دوست داشتن خود کرد




اما می توان محبوب دیگران شد





یاد بگیرند که خوب نیست خود را با
دیگران مقایسه کنند





یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که
دارایی بیشتری دارد





بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد




یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می
توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که
دوستشان داریم ایجاد کنیم



ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن
زخم التیام یابد





با بخشیدن بخشش یاد بگیرند



 
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را
عمیقا دوست دارند





اما بلد نیستند احساسشان را ابراز
کنند یا نشان دهند




یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک
موضوع واحد نگاه کنند





اما آن را متفاوت ببینند





یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران
آنها را ببخشند





بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند





و یاد بگیرند که من اینجا هستم




همیشه...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 87/4/25:: 11:15 صبح     |     () نظر

شعر « آزار » اثر سیمین بهبهانی:

 

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
 



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

 

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی
 



جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

 

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم
 



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:

 

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را
 



جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 87/4/23:: 3:40 عصر     |     () نظر

<      1   2   3   4      >