سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امام صادق علیه السلام این دعا را به من داد : «سپاس خدایی را که صاحب حمد است و شایسته و نهایت [عبدالرحمان بن سیابه]

روزی سوراخی کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.

پروانه به راحتی از پیله اش خارج شد ، اما چثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گشوده شود و از چثه او محافظت کند ، اما چنین نشد و در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود ، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

گاهی اوقات در زندگی فقط نیاز به تقلا داریم ، اگر خداوند مقرر می کرد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می شدیم . به اندازه کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 86/10/27:: 8:34 صبح     |     () نظر

روزی کشتی ای در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و به جزیره کوچکی شنا کنند. دو نجات یافته نمی دانستند چه کاری باید کنند اما هر دو موافق بودند که چاره ای جز دعا کردن ندارند. آن ها برای اینکه بفهمند که کدام یک از آن ها نزد خدا محبوب تر است و دعای کدام یک مستجاب می شود، تصمیم گرفتند تا آن سرزمین را به دو قسمت تقسیم کنند و هر کدام در یک بخش درست در خلاف یکدیگر بمانند. نخستین چیزی که آن ها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را که بر روی درختی روییده بود در آن قسمتی که او اقامت می کرد دید و مرد می توانست آن را بخورد. اما سرزمین مرد دوم زمین لم یزرع بود. هفته بعد مرد اول تنها بود و تصمیم گرفت که از خدا طلب یک همسر کند. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به بخشی که آن مرد قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هیچ چیز نداشت. بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذای بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشد همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اگرچه مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت. سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در سمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود را یافت. مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت مرد دوم را در جزیره ترک کند. او فکر کرد که مرد دیگر شایسته دریافت نعمت های الهی نیست. از آنجاییکه هیچ کدام از درخواست های او از پروردگار پاسخ داده نشده بود. هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول صدایی از آسمان ها شنید: «چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟» مرد اول پاسخ داد: «نعمت ها تنها برای خودم هست چون که من تنها کسی بودم که برای آن ها دعا و طلب کردم دعاهای او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست.» آن صدا مرد را سرزنش کرد: «تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچکدام از نعمت های مرا دریافت نمی کردی.» مرد از آن صدا پرسید: «به من بگو که او چه دعایی کرد که من باید بدهکارش باشم؟» صدا گفت: «او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود.!»


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 86/10/16:: 12:43 عصر     |     () نظر

پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شی» را روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز را برداشت و شروع به پرکردن آن با چند توپ گلف کرد. بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آن ها را به داخل شیشه ریخت و شیشه را به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتندو سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت; و  ماسه ها همه جاهای خالی شیشه را پر کردند. او یکبار دیگر از دانشجویان  پرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: بله. بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد و گفت: در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم! همه دانشجویان خندیدند. در حالی که صدای خنده فرومی نشست، پروفسور گفت:  حالا من می خواهم که متوجه این مطلب بشین که این شیشه، نمایی از زندگی شماست. «توپ های گلف» مهم ترین چیزها در زندگی شما هستند; خدا، خانواده تان، فرزندان تان، سلامتی تان، دوستان تان و مهم ترین علایق تان، چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی این ها بمانند، باز زندگی تان پا برجا خواهد بود. «سنگریزه ها» سایر چیزهای قابل اهمیت هستند; مثل کارتان، خانه تان و ماشین تان. «ماسه ها» هم سایر چیزها و مسایل خیلی ساده هستند. پروفسور ادامه داد: اگر اول ماسه ها را در ظرف قرار بدهید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپ های گلف باقی نمی ماند، درست مثل زندگی تان. اگر شما همه زمان و انرژی تان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنید، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برای تان اهمیت دارد باقی نمی ماند. به چیزهایی که برای شاد بودن تان اهمیت دارد توجه زیادی بکنید، با فرزندان تان بازی کنید، زمانی را برای چک آپ پزشکی بگذارید، با دوستان و اطرافیان تان به بیرون بروید و با آن ها خوش بگذرانید. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابی ها هست. همیشه در دسترس باشید. اول مواظب توپ های گلف باشید، چیزهایی که واقعا برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت را مشخص کنید. بقیه چیزها، یعنی همان ماسه ها هستند. یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟ پروفسور لبخند زد و گفت:  خوشحالم که پرسیدی; این فقط برای این بود که به شما نشان بدهم که مهم نیست زندگی تان چقدر شلوغ و پرمشغله است، «همیشه در آن جایی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست.»


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 86/10/15:: 12:44 عصر     |     () نظر


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 86/10/9:: 3:7 عصر     |     () نظر

از انتقاد بیجا، سرزنش مداوم، گله و شکایت بپرهیزید. در ارزیابی های خود صادق و بی ریا باشید. دیگران را دوست بدارید و به آن ها علاقه مند شوید. خواسته های دیگران را درک کنید. همیشه لبخند را زینت چهره خود کنید. به خاطر داشته باشید نام هر شخصی زیباترین نت موسیقی اوست; پس دیگران را به نام صدا بزنید و با او احساس نزدیکی کنید. شنونده خوبی باشید و دیگران را تشویق کنید که درباره خودشان و علاقه مندی هایشان حرف بزنند. در جهت علایق دیگران سخن بگویید. این باور را به دیگران القا کنید که قدرت زیادی دارند و برای خود کسی هستند، و در انجام این کار نهایت صداقت را داشته باشی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط 86/10/5:: 8:42 صبح     |     () نظر

   1   2      >