هنوز نمي دانمچگونه از اين لحظه ها گذشتيو زمين را پيموديو به قلبم بخشيديبهار را...هنوز نمي دانمچگونه آرام عبور کردي از منو رد پاي روحت بر جسمم باقي ماندو تو راه را...انگار هوس چيدن سيبيتو را کشاندبه خراشيدن قلبمکه سال ها در انتهاي انبار چوبي ذهن حتي نداشت هوا را...يا جستجوي ليواني نورتو را کشاند به تاريکي درون منتا روشن سازي اتاقک آبي قلبم راصدا کن مرا...