گفتم:اين روزها دل خيلي بهانه ي تو را مي گيرد
هواي ديدن تو را دارد
گفت:مي دانم همه چيز بهانه اي است
براي شانه به شانه،در حال و هواي با هم بودن
رفتن،نشستن و گريستن
گفتم:چرا گريه!رفتن و نشستن درست!
اما گريستن را نمي خواهم نه!
گفت:براي حرمت نگاه ناگهان تو
براي يك دريا حرف نگفته
گفتم:و براي هر انچه كه گفتم و گفتم و نشنيدي!
گفت:براي انچه خواستم و بودي،خواستي و نبودم
و براي هر چه كه نمي دانم!
گفتم:در تمام اين همه سالها، كه همه از يادش برده بودند
تو تنها كسي هستي كه هستي!
گفت:در اين دل دل دلواپسي،عزيز دل!
وقتي تو هستي انگار همه نيستند.
شب،از ان شب ها كه در عمرت كم ديده اي
دريا دريا ستاره!