روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اينكه متوجه شود از بين او و سجاده اش عبور كرد.مرد نمازش را قطع كرد و داد زد:هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي؟مجنون به خود امد و گفت:من كه عاشق ليلي هستم تو را نديدم ،تو كه عاشق خداي ليلي هستي چگونه مرا ديدي؟
در بعضي مواقع حضور بودنش رو درك نمي كنيم.درد است.درد داريم اما فكر مي كنيم هيچ كسي را نداريم .حال خود خودش برامون كلي همراه است.
تا اين موضوع رو بفهميم طول مي كشه.